سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که دورى سفر را یاد آرد ، خود را براى آن آماده دارد . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 85 بهمن 30 , ساعت 7:38 عصر

سالها پیش مرد جوانی زندگی میکرد که

 مربی شنا و دارنده چندین مدال المپیک

بود اما به خدا اعتقادی نداشت

او چیزهایی را که درباره خداوند و مذهب میشنید مسخره میکرد

شبی مرد جوان به استخر سرپوشیده

اموزشگاهش رفت چراغ خاموش بود ولی

ماه روشن.....و همین برای شنا کافی بود

مرد جوان به بالاترین نقطه تخته شنا رفت

و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود

 ناگهان سایه بدنش را همچون صلیب روی

 دیوار مشاهده کرد احساس عجیبی تمام

وجودش را فرا گرفت از پله ها پایین امد و به

 سمت کلید برق رفت و چراغ ها را روشن کرد

 اب استخر برای تعمیر خالی شده بود

 او سایه خود را ندید سایه خدا را بر سر خویش احساس کرد

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ